توبه سر پیری
.
روزی پیرمردی بعد از عمری گناه و معصیت تصمیم گرفت این آخر عمری به درگاه خدا رو بیاورد و هر طور شده خوش گذرانی آن دنیایش را هم تضمین کند. به همین خاطر رفت در باغی و زندگی زاهدانهای را شروع کرد. از صبح تا شب عبادت میکرد و میزد توی سر خودش که خدایا مرا ببخش که غلط کردم. یکی از روزها که در باغ مشغول گریه و زاری بود از لابلای... بقیه در ادامه مطلب...