پرسید چقدر مرا دوست داری؟
در کلبه ی قلبم که پنجره هایش به باغ گلهای همیشه بهار باز می شد?
در جست وجو گر کسی بودم که بیاید و مرا از این تنهایی مرگ بار نجات دهد?
از این تنهایی که جز من و شیطان کسی دیگر نبود?
منتطر کسی بودم که بیاید و مرا از این انتظار خسته کننده رهایی دهد?
آری او آمد و مرا از این تنهایی و انتظار نجات داد?
آری محبوبم، عشقم، کسی که لحظه لحظه هایم را با او سپری می کنم و خواهم کرد?
کسی که همیشه در کنار او هستم و هیچ وقت مرا منتظر نمی گذارد?
پس با تمام وجود می گویم تا آسمان دلتنگی