سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همنشین

تلخی که شیرین شد

 تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.

 او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد واگر چه روزها افق را

 به دنبال یاری رسانی از نظر میگذراند اما کسی نمی امد.سرانجام خسته

 و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل

 زیانبار محافظت کند و داراییهای اندکش را در انجا نگهدارد.اما روزی

 که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود به هنگام برگشتن دید که کلبه اش

بقیه در ادامه مطلب...


 در حال سوختن است و دودی از ان به اسمان می رود.متاسفانه بدترین اتفاق

 ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.از شدت خشم و اندوه در جا خشکش

 زد.......فریاد زد خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟صبح

 روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید

 کشتی ای امده بود تا نجاتش دهد.مرد خسته از نجات دهندگانش پرسید شما از

 کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟انها جواب دادند ما متوجه علایمی که با دود

 می دادی شدیم.

 بعضی وقتها ناگواریهایی در زندگی برای انسان پیش می اید که او را از زندگی

 دلزده میکند.در حالی که ممکن است ان واقعه سراغاز یک موفقیت بزرگ باشد.

 یا شاید به طریقی دیگر مصداق این بیت معروف باشد که :

 

 خدا گر زحکمت ببندد دری                  زرحمت گشاید در دیگری


.html .html