داستان درس زندگی
راننده کامیونی وارد رستوران شد دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد ازچنددقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت .دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد...
برای خواندن بقیه داستانک روی ادامه مطلب کلیک کنید...