سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همنشین

دانلود رایگان رمان بازی عشق

دانلود رمان بازی عشق اثر ر. اعتمادی
دانلود رایگان رمان بازی عشق
بخشی از این رمان :
ساعت نه و نیم صبح بود که من و پدر و مادرم وارد ایستگاه قطار تهران -مشهد شدیم من از روی پله های بلند ایستگاه دو رشته قطار سیاهرنگ را دیدم که آدمها مثل مورچه از سر و کولشان بالا میرفتند و من از نوعی ترس و نگرانی پر شده بودم.پدرم که با آن قد کوتاه و چاق بزحمت ساک و مقداری خرت و پرت را بجلو میکشید اول نگاهی به محیط ایستگاه انداخت و بعد با همان لحن آرام و دوستانه اش گفت:مرم!مواظب باش باباجون خیلی شلوغه!
آه که این پدر من چقدر مهربان و خوبست همیشه و در همه جا مواظب هریمش است همیشه و همیشه مرمیش را همان دختر بچه توپولی میبیند که وقتی دستش را میگرفت و او را با خود به خیابان میبرد ناگهان مریم دستش را از دست پدر میکشید و از لابلای اتوموبیلها به آنطرف خیابان میدوید و عرق سرد ترس را بر پشت پدر برجا میگذاشت...سرم را برگرداندم .به چهره عرق زده پدر و به قدمهای آهسته مادر که مثل همیشه در سکوت راه میرفت نگاه کردم و گفتم:پدرجان نترس من حالا یک دختر 16 ساله ام !...

دانلود رومان در ادامه مطلب...

ادامه مطلب...


.html .html