همنشین

زنجیــــــــرهای دنیـــــــا

    نظر

دنیــــــــــا که شروع شد، زنجیــــــــــر نداشت.

خـــــدا دنیای بــــــی زنجیــــر آفرید.

آدم بود که زنجیـــــر را ساخت.

شیــــــــطان کمکش کرد.

«دل» زنجیـــر شد... «عشـــــق» زنجیـــــر شد... دنیــــا پر از «زنجیـــــر» شد .

و آدمها همه دیــــــوانه ی زنجیـــــر!

خدا دنیای بـــــــی زنجیـــــــر می خواست. نام دنیای بی زنجیر «بهــــشت» است.

امتــــــحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیـــــــر پر بود.

خدا گفت :

"زنجیرت را پاره کن. شاید نام زنجیر تو «عشــــــق» است."



یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد. نامش را «مجنـــون» گذاشتند.

مجنون اما نه دیــــــــوانه بود و نه زنجیــــری... این نام را شیــــــطان بر او گذاشت.

شیطان آدم را در زنجیــــر می خواست.

لیـــــــلی مجنون را بــی زنجیـــــــتر می خواست .

لیلی می دانست خــــدا چه می خواهد.

لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.

لیلی زنجیر نبــــود . لیلی نمـــی خواست زنجیر باشد.

لیلی مـــــاند!

زیرا لیـــــــلی نام دیگر «آزادی» ست.

 

"عرفان نظرآهاری"

 



.html .html