شعر غمناک و عاشقانه (و هیچ کس نفهمید که چه شدم)
و هیچـ کسـ نفهمید کهـ چهـ شدمـ…
نهـ ماهـ بودمـ، نهـ خورشید…
اما هیچـ دلیـ سراغـ مرا از آسمانـ تنهاییـ اشـ نگرفتـ
گوییـ ابرها هیچـ اند
و فقط ابرند و باید ببارند…
و تنها باریدمـ…
خستهـ ام…
بقیه در ادامه مطلب...
خستهـ از باریدنـ و تمامـ نشدنـ
خستهـ از بودنـ و نبودنـ…
اما باید رفتـ
آنکهـ رفتـ ، رسید
پسـ باید رفتـ و رسید…