فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.
بقیه داستان درادامه مطلب...
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی : عشق
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود . فضیلت ها وتباهی هادر همه جا شناور بودند .
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضایل و تباهی ها دورهم جمع شدند
خسته تر و کسل تراز همیشه !!
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت :((بیایید یه بازی کنیم مثلآ قایم باشک.))همه از این پیشنهادشاد شدند و دیوانگی فورآ فریاد زد من چشم میگذارم من چشم میگذارم.
بقیه در ادامه مطلب...
ادامه مطلب...
کلمات کلیدی : داستان دیوانه بودن و کور بودن عشق، عشق، داستان، کور، خیانت، اصالت، طمع، دیوانگی، خون، هوس