پری رویایی
روزگاری بود که کودکی شبها در خواب، یک پری آسمانی را میدید. پری زیبا رو او را نوازش میکرد، او را در آغوش میکشید و ساعتها با او بازی میکرد. پری غمهای پسر را از دلش میشست و به او شادی و میداد. روزگار همینطور میگذشت و پسر بزرگتر میشد. تا اینکه شبی پری به خواب او آمد. خم شد و او را بوسید و به او گفت که " دیگر نمیتوانم زیاد با تو باشم، تو دیگر داری بزرگ میشوی اما بعدا دوباره سراغت می آیم... می آیم و دوباره به تو شادی خواهم داد و باز در آغوشت خواهم کشید."
پسرک بزرگ و بالغ شد و پس از دبیرستان در رشته کامپیوتر اینجینرینگ مشغول تحصیل شد. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در شرکتی مشغول به کار شد و یک زندگی پر مشغله و پر درآمد را آغاز کرد. در این مدت کم کم پری را فراموش کرد. سالها رؤیایی ندید و چسبید به واقعیت، زندگی برایش بی روح و خسته کننده شد و او تبدیل شد به یک ماشین.
بقیه در ادامه مطلب ؟