شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ يه روز يه پيرمردي عزرائيل رو مي بينه که داره از دور ميادطرفش. ازترس جونش فرارمي کنه مي ره داخل يه مهد کودک کنار بچه ها مي شينه شروع مي کنه به بيسکويت خوردن. عزرائيل ميادپيشش وميگه: داري چيکار مي کني؟ پيرمرد با صداي بچه گانه ميگه: دارم قاقا ميخورم. عزرئيل ميگه: پس قاقاتو بخور بريم دَدَر.
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top