• وبلاگ : همنشين
  • يادداشت : شمع فرشته
  • نظرات : 5 خصوصي ، 28 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    غروبي بود ميگذشتم به راهي

    که ديدم برگ زردي مي زد خاموش فرياد

    که اي زرد تر از من نازنينم

    تو داني من چرا پژمرده ام زرد؟

    بگفتم برگ زردم اي وجودم

    نمي دانم کدام آتش افتاد بر تار و پودت

    بگفتا:تو داني دلخوشم من به پايي

    که بشناسد در دلم اين آواي غمناک

    که بنوازد بر تنم اين خش خش درد

    که هر چه بود محبت محبت بود محبت ......