همنشین

خلاصه داستان :

در مورد یه دختریه که یه خانواده و زندگی معمولی داره اما دچاره یه بیماری میشه که کل زتدگیشو ار این رو به اون رو می کنه…

خلاصه داستان :

داستان در مورد دختری به نام شیدا هست که با خواهرش پیش عموشون که کره ای هست زندگی میکنن و شخصیت های پسر هم اکثرا کره ای هستن.( t.o.p , lee hong ki , shinee , lee minho , kim bum) شیدا بعد از آسیب هایی که به خودش و خانواده ش وارد میشه تصمیم میگیره که به کمک یک خون آشام از کسایی که بهش آسیب زدن انتقام بگیره و ….

خلاصه داستان :

شیدا دختری که روزگاری به اجبار خانواده اش با سفر از شهر خود به شهری دیگر مرد مورد علاقه اش را ترک می کند. سال ها بعد که به عنوان کتابدار در کتابخانه ای کار می کند با دیدن کتابی که نویسنده اش همان عشق قدیمی اوست تصمیم می گیرد در پی او برود. بنابراین درست شبی که قرار است برایش خواستگار بیاید او به شهر خود باز میگردد و…….

خلاصه داستان :

تیام با رویا از بچگی دوست است . وقتی که تیام بزرگتر میشود متوجه نگاههای رضا برادر رویا میشود . تیام نیز دل به او میبازد ولی این عشق فقط نظر بازی بود و هیچ کلامی بین آنان ردبدل نمیشود ،رویا به تیام میگود که پدر رضا از او خواسته با دختر عمه خود ازدواج کند ،ولی رضا میگوید تیام را میخواهد و این باعث به هم خوردن دوستی آنان میشود . عموی تیام با پسرش کاوه که استاد دانشگاه است به خواستگاری او میاد ، آندو با یکدیگر نامزد میشوند .کاوه به تیام میگوید که قبلاً با کسی نامزد بود ولی به هم خورده و از تیام نیز میخواهد که همیشه به او راست بگوید و اگر کسی در زندگی او وجود دارد به کاوه بگوید آنان دوران نامزدی خوبی را میگزرانندو تیام از کاوه راضی است و خوشحال است که با او ازدواج کرده تا اینکه روزی رضا جلوی تیام را گرفته و از عشقش به او میگوید . تیام این برخورد را به کاوه میگوید کاوه به سراغ رضا میرود و با تعدادی عکس لختی از تیام برمیگردد که باعث کدورت بین آندو میشود .تیام سعی میکند که……….

خلاصه داستان :

داستانی واقعی… اتفاقاتی که داستانی نیستند… سرنوشتند… سرگذشتند… سرگذشت آدمی امثال منو تو… اما…! اگر سرنوشت ما نیز اینگونه شود چه؟؟! قصه ی زندگیِ دختری بیمار… دختری از جنس من… وشاید تو! که درگیر بیماری مادر زادی و عشق میشود… عشقی که به گمان خود پایانی شیرین دارد… و اما شاید واقعا داشته باشد…! چه میشود؟؟ بازی سرنوشت چیست؟؟ آیا همیشه سرنوشت آنگونه که ما میخواهیم رقم میخورد؟؟ تقدیر این دختر چیست؟؟

خلاصه داستان : قصه در مورد دختری به اسم آینازه که نه زیبایی افسانه ای داره که زبان زد خاص وعام باشه نه پول و ثروتی که پسرا برای ازدواج با اون به صف بایستن. دختری با قیافه معمولی که تو همین جامعه زندگی میکنه و بر خلاف تمام دخترا که عزیز کرده باباشون هستن این دختر نیست. باباش در کمال ناباوری و نامردی آیناز رو جای بدهیش میده به طلبکارش و مسیر زندگی این دختر از راهی باز میشه که هیچ وقت فکرش رو هم نمی کرد…

خلاصه داستان :ملیحه و مهتاب دخترای خاندان خان قاجار در زمان حال و گذشته دنبال گشایش راز ها هستن اما هر کدوم به روشی زجر های رو میکشن و این زجر ها تنها زیر سر …